بابا ی لباس باز داد ک بپوشم فقد امیدوارم ک اون چیزی نباشه ک من دارم بهش فک میکنم .. باب ا = دخترم اماده شدی؟ هانا=اره بابا=بدو بریم و گرنه دیرمون میشه درو بستم و رفتم سوار ماشین قدیمی دد شدم.... اههههه لعنتی همونجور ک فک میکردم باز داره سر من قمار میکنه بابا رفت و روبه روی یک مردنشست اه لعنتی نمی تونستم چهرشوببینم .. بابا= جناب جانگ این همون دخترمه ک بهتون گفتم مرده برگشت و نگاهم کرد جونننننننننننن چ جذابه اه بسه هانای هیز پسر مردمو تموم کردی *- * جانگ کوک= هنوزم می خوای با من سردخترت قمار کنی؟ بابا=اره بازی رو شروع کردن فقد دعا میکردم دد نبازه کارت اخرو بابا انداخت وقتی دیدم بابا باخته شروع کردم گریه کردن! جانگ اومد سمتم دستمو گرفت و دنبال خودش کشید هرچقد التماس کردم بروی خودش نیاورد شاید کره! چرا چرت میگی هانا *- * لحظه ی اخر صدای دد روشنیدم بابا= جناب جانگ فک نمی کنید هانا بیشتر از اینا می ارزه بادیگارد جانگ یک کیف مشگی سمت بابا پرت کرد جانگ دست من و گرفت و پرتم کرد تو ماشین ماشین جلوی یک قصر بزرگ واستاد جانگ پیاده شد و دست من و گرفت وارد خونه شدیم ی عکس بزرگ از جانگ رو دیوار بود بهش خیره شدم جانگ یهو برگشت سمتم گفت جانگ =هرزه کوچولو چرا ب عکسم خیره شدی وقتی خودم جلوتم * -* جیغ زدم من هرزههههههههههههههه نیستم شت خودم کر شدم جانگ = االان بهت نشون میدم کی باید جیغ بزنی دستمو گرفت کشید برد تو اتاق پرتم کرد رو تخت اومد سمتم لباسامو در اورد و.......
نظراتتونو توی ناشناس بهم بگید پیلیز *-* Saje=نویسنده
Type of issue
Submitted via the Previews bot
Reported
Jun 27, 2021
Log In
Log in here to create Instant View templates. Please enter your phone number in the international format and we will send a confirmation message to your account via Telegram.
باب ا = دخترم اماده شدی؟
هانا=اره
بابا=بدو بریم و گرنه دیرمون میشه
درو بستم و رفتم سوار ماشین قدیمی دد شدم....
اههههه لعنتی همونجور ک فک میکردم باز داره سر من قمار میکنه
بابا رفت و روبه روی یک مردنشست اه لعنتی نمی تونستم چهرشوببینم ..
بابا= جناب جانگ این همون دخترمه ک بهتون گفتم
مرده برگشت و نگاهم کرد جونننننننننننن چ جذابه اه بسه هانای هیز پسر مردمو تموم کردی *- *
جانگ کوک= هنوزم می خوای با من سردخترت قمار کنی؟
بابا=اره
بازی رو شروع کردن فقد دعا میکردم دد نبازه کارت اخرو بابا انداخت وقتی دیدم بابا باخته شروع کردم گریه کردن!
جانگ اومد سمتم دستمو گرفت و دنبال خودش کشید هرچقد التماس کردم بروی خودش نیاورد شاید کره!
چرا چرت میگی هانا *- * لحظه ی اخر صدای دد روشنیدم
بابا= جناب جانگ فک نمی کنید هانا بیشتر از اینا می ارزه
بادیگارد جانگ یک کیف مشگی سمت بابا پرت کرد جانگ دست من و گرفت و پرتم کرد تو ماشین
ماشین جلوی یک قصر بزرگ واستاد جانگ پیاده شد و دست من و گرفت وارد خونه شدیم ی عکس بزرگ از جانگ رو دیوار بود
بهش خیره شدم جانگ یهو برگشت سمتم گفت
جانگ =هرزه کوچولو چرا ب عکسم خیره شدی وقتی خودم جلوتم * -*
جیغ زدم من هرزههههههههههههههه نیستم شت خودم کر شدم
جانگ = االان بهت نشون میدم کی باید جیغ بزنی
دستمو گرفت کشید برد تو اتاق پرتم کرد رو تخت اومد سمتم لباسامو در اورد و.......
نظراتتونو توی ناشناس بهم بگید پیلیز *-*
Saje=نویسنده